از وقتی که گلوم تو سفر پارسال اهواز اون مدلی گرفت و زمان برد تا باز بشه الان هم صدام همونجوری شده و کلا دیگه صدام در نمیاد 

دیروز خیلی خسته و بی انرژی بودم اینقدر بی انرژی و بیحال که حتی برای خودم نهار گرم نکردم ترجیح دادم شیر بخورم و دراز بکشم 

شوشو اومد و یکم با فندوق بازی کرد و یکم صحبت کردیم و چایی خوردیم 

صبح داداشم بهم زنگ زده بود که همه وسایل خونه مجردیشو مثل مبل و میز نهارخوری و تخت و فرشها و گاز رو بغیر از یخچال و لباسشویی فرستاد اومده برای مامی تا بزاره طبقه بالا 

مامی هم میگفت بابا جان همونجا میفروختی خب دیگه 

ولی خداییش مبل و میز غذا خوریش خیلی شیکن و اصلا استفاه نکرده 

ما هم وقتی خونمونو جابجا کردیم چون اونخونه قبلیمون میز غذا خوریمون رو اپن آشپزخونه بود فقط صندلیهای تزیینیشو اوردیم و میز نداشتیم 

با شوشو م کردم و گفتم میز غذاخوری رو ما برداریم ؟ گفت اره خیلی خوشگله گفتم پس بزار بزنگم به مامی بگم گفت نه اول به داداشت بگو ببین راضیه گفتم باشه میدونستم اونها حرفی ندارن ولی باز زنگیدم و گفتم شوشو میگه میزغذا خوری رو مابرمیداریم پولشم بهت میدیم و خندید گفت خجالت بکشید من اونو فرستادم اومده فردا برید خونه مامی ببریدش بعدم به مامی زنگیدم مامی گفت وای خدا خیرت بده همش میگفتم من اینو کجا بزارم  خیلی جا میگیره 

توی این هیری ویری شوشو خان که گفته بودن ظرفهارو خودم میشورم شما استراحت کن خوابید 

تازه بخودش میگه من کوزتم دیگه 

وقتی خواب بود منم ظرفهامو شستم اشپزخونه رو جمع کردم شام پزیدم و به فندوق گفتم بابا رو بیدار کن 

کوزت رو بیدار کردیم و با اتفاق سه تایی ( خدایی فندوق کلی خسته شد این وسط بسکه بازی کرد و ذوق کرد و بپر بپر کرد )دکور خونه رو عوض کردیم تا جا باز بشه برای مهمان جدید مامان 

خداییش دکوراسیون خونه خیلی قشنگ شد 

ولی من هلاک بودم دیگه کارا که تموم شد جارو کشیدم و بیحال افتادم شوشو شام اورد خوردیم و بیهوش شدیم  


شوشو همیشه به انرژی هایی که من میدم ایمان داره ولی خب کم پیش میاد دربارش صحبت کنیم

ولی تا جایی گیر میکنه میاد میگه شیرین میشه برام درباره این موضوع بنویسی

یا هدفگذاری میکنیم خیلی ایمان داره بهش میرسیم چون میگه تو خیلی بهش انرژی میده میشه 

اما همیشه شاید طبق عادت شغلیش بدترین موضوع رو میبینه و همه دشمنن مگر غیرش ثابت بشه 

دیروز بابت یه موضوعی خیلی ذهنش درگیر بود کلا تو خودش بود 

منم که یکم جدیدن بعد از عمری زندگی یاد گرفتم گاهی میگم مثلمبیاید مشارکتی یه کاری انجام بدید بابا  وپسر ظرف بشورن مامان خونه مرتب کنه یا از این کارای کوچولو ( خب اخم نکنید  دارم کم کم راه میفتم دیگه) 

بهشون گفته بودم ظرفها رو شما بشورید تا منم شامو حاضر کنم دیدم اصلا اینقدر ذهنش درگیره کلا قیافش بهم ریخته بود با لبخند بهش گفتم شوشو جونم گفت بله گفتم وایسا روبروم با خنده تمسخر امیزی وایساد 

تکنیکی که اقا علیرضا بهم گفته بودن و چند روزه انجام میدم دو تا نفس عمیق با هم کشیدیم و فندوقم این وسط با ما انجام میداد

بعد شروع کردیم به تکرار عبارتی که باید برای eft بگیم 

ضربه هارو زدیم و شوشو هم بدون مقاومت انجامشون داد بعد بهش گفتم برو سراغ کارات شام فندوقو دادم و چراغها رو خاموش کردم که مثلا میخوایم بخوابیم چون تا وقتی چراغها روشن فندوق بیدار میونه و ما خونه رو به زمان خواب تبدیل میکنیم یعنی همه داریم ساعت 9 میخوابیم فندوق که میخوابه تازه شروع میکنم انجام الباقی کارها و شام و این صحبتها 

شوشو هم پیش فندوق دراز کشید 

بعد از خوابیدن فندوق من رفتم اشپزخانه تا شاممونو حاضر کنم و نهار فردای فندوقو بزارم تو ظرفش و کارامو انجام بدم شوشو هم تو گوشیش غرق شد 

یکساعت بعد گفت شیرین از اون موقع که این کارو انجام دادیم حتی وقتی میخوام بهش فکر کنم هم نمیتونم چی شد یهو

اعتراف میکنم اولش خیلی به نظرم مسخره اومد و فکر کردم برای اینکه دلتو نشکنم و دلخور نشی انجامش میدم ولی الان اصلا نمیتونم رو اون موضوع فکر کنم اصلا ذهنم روش گیر نمیکنه چقدر خوبه

یکم درباره چیزایی که خونده بودم و کلیپهایی که دیده بودم براش تعریف کردم که مردم تونستن با این تکنیک بیماریهای حاد و حتی فلج یا ام اس خودشونو درمان کنن گفت والا حس میکنم اگه ادم روش زوم (ذ)کنه میشه الان من چقدر درگیر بودم ولی  الان اصلا نمیدونم رو چی این موضوع اینقدر ناراحت بودم 

 


از اون موقع که حالم خیلی بد شد شروع کردم به تمرین تکنیک EFT تا هم مطمئن شم میتونم باهاش خوب کار کنم و دارم درست عمل میکنم و هم حس کردم سرماخوردگی با اون شدت فراوان حتما منو دو سه روزی میخوابونه پس شاید از شدتش کم کنه و خداروشکر اینجوری شد و حالم با همون چند ساعت استراحت تکرار چند بار تکنیک بهتر و  عالی شد 

راستش من وقتی یه موضوع جدیدی برای تحقیق و خوب شدن حالم پیدا میکنم اینقدر شدید بهش گره میخورم و بهش انرژی میدم که مطمئن میشم این تکنیک حالم رو عالی میکنه یادمه همون زمان که دکترا بهم برای بچه دار شدن از نظر علمی میگفتن باید عمل کنم چون فیبرمم خیلی بزرگه  و پری وحشتناک بهم استرس میداد و روزی 10 بار زنگ میزد

من با کتاب شفای زندگی قدرت  آشناشده بودم و کتاب  معجزه شکر گزاری رو تازه ه بودم جوری تمرینهاشو انجام دادم که کتاب تموم نشده خدا فندوقو بهم داد

دیروز هم کلیپی که آقا علیرضا توی وبلاگشون گذاشتن درباره رفع افسردگی بدون ،سریع تو واتس آپ برای گروه دوستانم فرستادم  شما هم حتما گوش بدید جالبه و راحت 

مدتیه کتاب دستان شفا بخش رو از طاقچه م تمریناتش به تمرکز بالایی نیاز داره خیلی دوست دارم بتونم تمرینهاشو انجام بدم نمیدونم چرا هنوز نتونستم امیدوارم توی فرصت مناسب بتونم از پسش بر بیام 


دیروز زودتر رفتم بانک و بعدم خونه فندوقو اوردم و سرراه شوشو رو سوار کردیم بنزین زدیم و اومدیم خونه 

تمام استخوانهام درد میکرد گوشم و گلوم گرفته بود نمیتونستم اب دهن قورت بدم نهار خوردیم و برای نهار شوشو یدونه پیاز گنده اورد  با غذا بخورم نامردی نکردم همشو خوردم اینقدر تند بود اشکم روانه شد 

بعدم خواستم با فندوق بازی کنم نخوابه ولی شوشو خوابید و منم توانشو نداشتم و با فندوق خوابیدیم 

شوشو بیدار شد و رفت بیرون برای کارای ماشین منم تا 6 خوابیدم و 6 بیدار شدم فندوق رو هم بیدارش کردم ساعت 7 بود که شوشو اومد سوپ درست کردم و نتونستم ظرفها رو بشورم و دراز کشیدم 

شوشو هم که اومد دید من بیحالم ظرفها رو شست و شام و حاضر کرد  اورد خوردیم و من دوباره رفتم زیر پتو پدرپسری تا 12 بیدار بودن 

صبح میخواستم نیام سر کار ولی دیدم خیلی بهترم استخوان درد هم ندارم فندوقو گذاشتم مهد و خودم اومدم سرکار 

 


پنج شنبه شوشو اومد و تا کاراشو انجام بده من نهارو گرم کردم و خوردیم و کمی استراحت کردیم و عصر رفتیم خونه مامی شوشو هم نشست تو ماشین یه سری چیزایی که تو دفترچه راهنماش خونه بود رو فعال کنه 

خیلی دیر اومد بالا منم عصبییییییی شدمااااا چون فندوق گیر داده بود برم پیش بابام 

جمعه هم یکم رفتیم ای واجب انجام دادیم و برگشتیم کلا خونه بودیم 

از دیشب فندوق گیر داده بریم شمال 

تا الان یکی بودن حالا شدن دوتا خدا بدادم برسه از در مهد که رفتیم داخل به خاله میگه خال ما میخوایم بریم شمال خاله میگه واقعا؟؟؟ میگم نه بابا عید میریم میخنده 

چند وقتیه برادرشوهر با ما خیلی سر سنگین شده دلیلشم اینه که چرا پا پیش نمیزارید برام زن بگیرید من که عروسم نمیتونم پدشوهرمم ادمی نیست که خیلی منطقی باشه فردا تقی به توقی بخوره میگه شما مقصرید منم اصلا نمیتونم همچین چیزیو قبول کنم برای همین این مدل سر سنگین شدنهاشونو دوست دارم 

دوستان عزیز برای خورشید جونم دعا کنید انشالله حالش خوب خوبه خوب بشه آمین 

 


دیوز شوشو نبود 

من و فندوق بعد از ظهر خوابیدیم ساعت5.5 بیدارش کردم کمی بازی کریم بهونه باباشو میکرد یکم برنامه کودک و شام و دوباره لالا 

اها این وسط کمدشو واتاقشو هم مرتب کردیم 

مهندس سرماخورده دوروزه نمیاد دفتر دیروز هزار بار بهش زنگیدم خب کار داشتم باهاش 

اخر سر گفت هربار خواست خوابم ببره این تلفن زنگ خورده مدیونید فکر کنید منو میگفت 

امروز صبح دیگه خورشیدم دلش گرفت از اب و هوای دل ما 

شوشو دیشب اس داده خانم(ر)رو میشناسی میگم اره هم مدرسه ایم بوده  رییس بیمارستانه فلان جاست میگه خانم همکارمه میگم جدی؟ میگه اره میگم کدوم همکارت درجش چیه ؟میگه بابا اون که منتقل شد اهواز زنش نرفت دیگه میگم اهان اقای (ش) میگه اره 

 گفتم به همکارت بگو به خانمش بگه شوهر دوست جونی رو چرا تعدیل کردن پرسید مگه بیمارستان اینها بوده میگم نه بگو که اگه بیمارستان اینها میخواد این بنده خدا بره سر کار 

چند ثانیه بعد گفت زنگ زده با خانمش داره صحبت میکنه 

و نتیجه این که گفته الان اصلا نیرو نمیگیریم فعلا داریم تعدیل میکنیم 

خیلی دلم میخواست میشد کاری کرد

خدایا به همه دوستانم ارامش و شادی عطا کن 

خدایا دوستانم بهت احتیاج دارن همه انرژیهای مثبت دنیا رو به سمتشون روانه کن حال دلشون و حال جسمشون خوب خوب خوب باشه 

آمین 

تمرینان EFT رو دارم انجام میدم .

 


شوشو خان به خاطر اینکه ماه پیش خیلی سرش شلوغ بود شیفتشو هی جابجا کرد یعنی از چهارم ماه پیشششش مونده بود تا جمعه قبل که رفت شیفت و این ماه جدید هم بهش پیوست و امروز باید بمونه یعنی هم پنج شنبه قبل خونه نبود و جمعه اومد هم امشب نیست تازه میگفت توی برنامه 27 این ماه هم نیستم گفتم دیگه برو بمون همونجا بعد فکر کردم خب تغییر برنامه این مدلی بشه خوبه شاید برای فروردین هم شیفتش بیفته بعد از  تعطیلات عید بهش گفتم اعتراضی نکن فعلا 

دارم تکنیک EFTتمرین میکنم و دربارش مطالعه میکنم 

البته جناب اقای علیرضای عزیز منو با این تکنیک اشنا کرد وازشون ممنونم 

امیدوارم بتونم روح و جسمم رو باهاش درمان کنم و حالمو خوب کنم 

با ماشین یکم از نظر اقتصادی باید خودمونو جمع و جور کنیم تا بتونیم توی این دوسه ماه باقی مانده تا عید پول پدرشوهر رو پرداخت کنیم 

و احتمال قوی یکی دو قسط هم برای بانک مسکن پرداخت نمیکنیم تا الان همیشه 9 روز زودتر پرداخت کردیم ببینم بانک مسکن  اینقدر مرد هست این دو ماه هوای مارو داشته باشه ؟؟؟؟

و برای عید هم فقط برای فندوق میکنم و خودمون فعلا چیزی نمیخریم تا بدهیهامونو بدیم 


یلداتون مبارک انشاله یه زمستون سرشار از ارامش و قشنگی و حال خوب براتون باشه 

پنج شنبه که شوشو نبود و ما هم مهمونی بودیم جمعه ساعت 11 اومد و ساعت3 هم رفتیم خونه مامی

شام خوردیم و کلی گفتیم خندیدیم و یلدا گرفتیم و چون ما رسممونه خانواده دختر بهشون شب یلدا کادو میدن من مامانم همیشه بهون پول میده کادومونو گرفتیم و میوه شیرینی خوردیم و اومدیم خونمون فندوق تو راه خوابید 

شنبه خیلی پر استرس و پرکاری داشتم

ظهر شوشو زودتر اومد یکم کار داشت رفت کاراشو انجام داد منو فندوق خوابیدیم شوشو زنگید حاضر باشید تا بیام بریم نمایشگاه 

ماهم حاضر شدیم و رفتیم نمایشگاه و خوراکی یم فقط

اومدیم خونه قیمه درست کردم و شام خوردیم و عکس گرفتیم و داداشها زنگیدن و ما به بزرگترها زنگیدیم یلداشونو تبریک گفتیم 

 

 


سلام خدا جونن سلام دوستان عزیزم این مدت داریم با فندوق کم کم اشنا میشیم چون هنوز بهم عادت نکردیم که همش پیش هم باشیم و هنوز اون حرف زشتها که از مهد یاد گرفته رو فراموش نکرده و درگیریم کلا دیروز کباب پزیدم و ریحان گذاشتم کنارش و داریم میخوریم برگشته مبگه مگه شما اسب و گاوید دارید علف میخورید بساط خیاطیمم براهه قبل چند متر پارچه کتان عالی با جذب بالا و نرمی فوق العاده ه بودم باهاش چند تادستمال اشپزخونه و اینها دوخیده بودم و یکی دوتاشم دادم مامی چند وقت
سلام خدا جونم سلام دوستای عزیزم دیروز حالم خوب نبود از لحاظ جسمی خوب بودما ولی روحیم خوب نبود هی توی خودم گشتم دلیل حالمو پیدا کنم دیدم تمام استرسم برای پیشنهادیه که به اقای پدر دادم که میره ماموریت ماروهم ببره بعدم نشستیم کلی باهم صحبت کردیم و بهش گفتم میشه یا ماموریتتو کنسل کنی یا تایمشو کمتر کن و برو و برگرد تا ماهم دلتنگت نشیم هم خونمون امنتره طفلک هم قبول کرد امروز رفته ببینه چکاری میتونه انجام بده دلم برای مامانم هم تنگ شده از وقتی رفتیم دوروزه دعوا
سلام دوستان عزیزم سلام خدای مهربونم هر روز از ساعت 6 هی بیدار میشم بعد بخودم میگم بخواب شیرین جان خیالت راحت همچی امن و امانه و این پروسه تا ساعت 9 یا ده طول میکشه تا فندوقم بیدار بشه امروز که بیدار شدیم تصمیم داشتم موهامو رنگ کنم فندوق هم دلش میخواست ببرمش حمام بهش گفت تنها میری گفت اره تشتشو پر اب کردم اسباب بازیهاشو برداشت و رفت حمام لیفشو و شامپوشو هم گذاشتم پیشش و بهش گفتم شعر پیرمرد مهربون مزرعه داره رو بخون تا صداتم بشنوم بعدم اومدم نهار پزیدم و
سلام خدای مهربونم سلام دوستان جانم دیروز صبح اقای پدر رفت ماموریت و قرار شد شب برگرده من و فندوق چند تا کار اداری داشتیم با رعایت پروتکل انجام دادیم و خداروشکر خیلیهاش اینترنتیه ادرس سایتشونو دادن بعد اقای مهندس زنگید که این خانم گفته نمیتونم بیام گفتم چرا؟؟ گفت نمیدونم ولی انصاف نیست زنگیدم به خانم گفت من یه کار عالی بهم پیشنهاد شده ولی به اینها گفتم دارم ازدواج میکنم زنگیدم به مهندس گفتم من دوستمو اوردم اقای .
سلام خدا جونم سلام دوستان عزیزم امروز اولین روز بازنشستگی حساب میشه والا چون از چارشنبه مهمون داشتم و شنبه هم خودش تعطیل بود دیگه ولی امروز که صبح ساعت 9 بیدارشدم و هنوزم توجام ولوم تازه لطف بازنشستگیو حس کردم کلی کاروبرنامه دارم دختره که جام اومده گفت یک هفته بیشتر نمیخواد بره و کارا زیاده برای این کار این حقوق کمه زنگیده بود باهام م کنه منم گفتم خودش میدونه دیگه بمنچه
سلام خدای مهربون سلام دوستان عزیزم این هفته پدر مادر جاری قرار بود نمایشگاه لوازم خانگی شرکت کنن یادتونه که اون همه بحثها حالا اقای پدر تونست رابطه ای براشون مهمانسرا رزرو کنه و رفتن مهمانسرا هر روز عصر با یه دمنوش و شربت خنک و شیرینی یا حلوا یا آش و کماج عصرونه براشون بردیم و دیدیمشون گفتیم تنها تو شهر غریب نمونن امروز اخرین روز کاریم بود کلی همکاران احساس ناراحتی کردن و مهندس گفت از رفتن هیچ همکاری اینجور ناراحت نشدم راستش خیلی حس خوبیه وقتی میدونی
سلام خدای مهربانم سلام دوستای گلم گاهی یک حرف یک جمله و یا یک نظر بنیان زندگیتونو بهم میریزه و همه اعصابتونو تحت تاثیر قرار میده دیروز حالم خوب بود تا اینکه نظرات رو خوندم یکی از نظرات عجیب حالمو بد کرد به فکر رفتم خلقم تنگ شد عصبی و پرخاشگر شدم و دلم میخواست داد بزنم و به اقای پدر بگم لطفا از این به بعد برای خانوادت اتفاقی افتاد دیگه مارو داخل این موضوعات نکن و خودت مشکلو حل کن تا من اینقدر حرف نشنوم و این همه اذیت نشم همه این مشکلاتی که پیش میاد بخاطر
سلام خدا جونم سلام دوست جونیهام همیشه وقتی این وبلاگ و روزانه هامو خوندید میدونید خیلی وقتها درباره وزن زیاد اقای پدر گفتم و همیشه خدا هم حرفمو گوش نداد و در حال رژیمهای نامناسب و وزن کم نکردن بوده حالا اقای پدر با بار علمی عالی و رتبه اول آزمون و یک هفته تمام رژیم سختتتتتت رفت مصاحبه نتیجه عصبانیت شدید اقای مصاحبه کننده از دست اقای پدر که چرا تو با این همه بار علمی و نمرات ممتاز این تیپی باشه خجالت نمیکشییی پاشو برو اقا اومد خونه داغون و نابوددددد منم
سلام خدا جونم سلام دوستان گلم ۱۵روز دیگه مونده تا تولد آقای پدر همیشه من یاداوری میکردم که تولدت نزدیکه اینبار از زنداداشام سورپرایز کردن یاد گرفتم و چیزی نگفتم یه کیف دوشی کمری سفارش دادم گفت تا هفته اینکه آماده میشه باید یکم هم برنامه ریزی کنم تا حسابی غافلگیر بشه اگه کاری بلدید یادم بدید ممنونم
سلام خدا جونم سلام دوستای عزیزم اقای پدر کلا حال روحی خوبی نداشت یکم با هم صحبت کردیم تا بهتر شد همیشه برای تغییرات مقاومه و نگران داشتیم با کمک هم کاری انجام میدادیم که یهو دست اقای پدر در رفت و با همون شدت زور خورد تو دهنم و دماغم هنوزم درد میکنه بهش میگم چقدرم حرفه ای زدی تو دهنم نه ورم داره و خونریزی فقط شدید درد دارم .خیلی ناراحت بود و کلی عذر خواهی کرد از شدت ضربه دو روز سردرد داشتم و طفلک اقای پدر کلی عذرخواهی کرده و میگه واقعا مردایی که زنهاشونو
سلام خدا جونم سلام دوستان ماهم دیشب اقای پدر نبود منو فندوق هم کلی کار انجام دادیم چند تا هم بقچه زیپی دوخیدم برای جابجا کردن لباسها برای اینکه زیاد وسیله با خودمون نبریم تهران خودم کلی ماسک بازی میکنم این روزا مثلا دونستم آب سیب زمینی عالیه برای سفید کردن پوست سیب زمینی رو رنده کنید ابشو بگیرید +خیار رو رنده کنید و ابشو بگیرید +آب لیمو تازه بزارید یخچال یخ بزنه بمالید رو پوستتون
سلام خدا جونم سلام دوستای عزیزم چهارشنبه ظهر ام از دیجی رسید و منو فندوقم یه سری رفتیم بانک کارت هدیه گرفتیم و برگشتیم اقای پدر که اومد دوستاش زنگیدن و خبر قبولی رو بهش دادن و کلی خوشحالی کردیم مامی گفت عصر بچه ها راه میفتن پدر مادر زنداداشمم میان ما هم رفتیم کیک رو یم و رفتیم اونجا مامی اینها کلی از قبولی اقای پدر ذوقیدن حتی جاری و مادرش زنگیدن تبریک گفتن ولی پدرشوهر انگار نه انگار پری هم منم به اقای پدر گفتم اشکال نداره اونها نمیدونن چقدر مهم
سلام خدا جونم سلام دوست جونیهام دیروز کلی با تلفن بازی سرم شلوغ بود با دوستام حرف زدم بعدم چند نفری بهم زنگیدن و زنداداش کوچیکه زنگید گفت فردا میخوایم بیایم چون داداشت خیلی دلتنگ مامان و باباست طفلکها ماههاست نیومدن گفت تولدشه اصلا هم یادش نیست میخوام سوپرایزش کنم میتونی کمکم کنی؟؟گفتم حتما گفت پس کیک و شمع با شما فردا راه افتادیم اس میدم گفتم باشه به اقای پدر گفتم و عصری باهم رفتیم کیک سفارش دادیم شمع و فشفشه یم و به مامی گفتم بادکنک بخرن.
سلام خدا جونم سلام دوستان گل 5شنبه دیگه مامی زنگید و گفت ما خیلی دلتگتونیم بیاید اینجا نهار . والا دور میشینیم و این حرفها رفتیم برای فندوق کیک تولد ه بودن چون بابا میگفت هر سال تولدشو اینجا میگرفتین امسال نیومدید و یه یلدای پیشاپیش گرفتیم ما رسممونو خانوادش دختر هر سال شب چله میدن به منم کادومو دادن و کادو تولدفندوقو هم دادن. یک میلیون گرفتیم وکلی کیف کردیم و عصری برگشتیم دوروز پیش به اقای پدر گفتم میخوام این میز تلفن فرفوژه که افتاده گوشه انباری رو
سلام سلام عمه جونم چرا نمیتونم برات نظر بزارم برای اکثر دوستان کامنت و نظر گذاشتم نمیدونم ثبت شد یا نه دوست جونم قبل عید بهم شوک بزرگی وارد کرد زندگی 20 ساله با دوتا پسر 18 ساله و 7 ساله به بن بست رسیده البته گفت همچی عالی بود شوهرم برام ماشین قرار بود 14 روز تعطیلات عید بریم تبریز و خوش بگذرونیم یهو 28 اسفند زندگیش طوفانی میشود و همیشه پای زنهایی که هیچ قید و بندی به اصول و خدا و کارما و رحم و انسانیت ندارند درمیان است خیانت همسرش باور نکردنی بود چون
فندوقم امتحان زبان داره و مشغول کار با وروجکم خودم یکم هورمونهام بهم ریخته و کلافه ام سه شنبه رفتیم تهران طبق برنامه آقای پدر ساعت ۴ پیاده راه افتاد ۲۰ کیلومتر رفته بود که ما ساعت ۷.۳۰ رفتیم سوارش کردیم منو فندوق بعد از راهی کردن آقای پدر رفتیم هفت حوض و کلی کردیم عصر هم باهم برگشتیم . منتظر نتیجه هستیم انشالله که خیره چهارشنبه کلاس نقاشی نرفتیم چون داداشم اومده بود و ما رفتیم خونه مامی و نمیدونن روز قبل ما تهران بودیم چیزی نگفتیم عمه کوچیکم رفت مکه و
جدیدن یه مود رو میگیرم و کلی باهاش حال میکنم یه هفته رو مود کتاب خوندنم یه هفته بعد مود کتاب صوتی یه هفته شیرینی پزی یا آشپزی یه هفته وسواس تمیزییییی یه هفته کارای هنری و سرگرم کردن خودم یه هفته ددد یه هفته خیاطی یه هفته بافتنی یه هفته کلا تنبلی کلا شاخه به شاخه شدم و تمرکز ندارم ماشالله کلی کار نیمه تمام همجا هست دیروز تصمیم گرفتم دونه دونه همه کارای نصفه و نیمه رو بدون جدید یا شروع کاری جدید همه این نصف نیمه رو تا تابستان تمامشون کنم اینجا نوشتم

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

شهرداری مرزن آباد دانلود برای شما خرید,فروش,مرغداری,گاوداری,سالن,پرورش ماهیان گرم سردآبی,صنوبر نهال:بادام،گردو،گیلاس،گلابی تری دانلود دانشجویی